در یکی از روزهای خوب خدا
تو در آبی آسمان به من لبخند زدی
و در خوش آوازترین ترنم آبی آب
به قلبم پا گذاشتی
در قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی
و با آهنگ گوشنواز عشق مرا با مهر خواندی
من.... تو را با نوای قلبم پذیرفتم
و به مهمانی سفره ی محبتت آمدم
حالا من تو را با جوهر خونم
در پنهانی ترین زوایای قلبم حکاکی کرده ام
چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای
پاک کرد و از بین برد
من به تو می اندیشم
و تو را با هر آنچه که وجود دارد میپذیرم
مگر عشق، جز این است...
نمیدانم سرنوشت چه بازی با من خواهد کرد
فقط اومدم بگم :
دوستت دارم بهترینم ..
نظرات شما عزیزان:
موفق باشي